![]() |
|
هزار قله ی عشق خاطرات، وصیتنامه و خاطرات همسران شهدا |
![]() |
|
|
امکانات | حالات نمایش |
![]() |
#1 |
کاربر خیلی فعال
![]() تاریخ عضویت: Oct 2011
ارسالها: 2,208
تشکر کرده : 12,429
تشکر شده 25,343 بار در 2,731 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 1 Thread(s)
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]() ![]() ثبت خاطراتی که شهدا قبل شهادتشون روایت کردند ![]()
__________________
ای ما و صد چو ما ز پی تو خراب و مست/ما بی تو خسته ایم و تو بی ما چگونه ای؟ |
![]() |
![]() |
8 کاربر زیر از دوست گرامی ماهمون عزیز برای این پست سودمند تشکر نموده اند : | Azijam (2012-11-27), Bahar-chef (2013-11-07), elahe jon (2012-11-28), lamiya (2013-09-16), Mahshid (2011-11-19), mayam (2011-11-20), miaayad-hoda (2012-09-09), narges0 (2012-11-29) |
![]() |
#2 |
کاربر خیلی فعال
![]() تاریخ عضویت: Oct 2011
ارسالها: 2,208
تشکر کرده : 12,429
تشکر شده 25,343 بار در 2,731 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 1 Thread(s)
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
سجده بر مین
دی ماه سال 66 بود. توی منطقه 35 کیلومتری اهواز چادرامون رو برپا کردیم. اونجا مقر تیپ المهدی بود، بهش مقر تاکتیکی می گفتند. دو صبحگاهی، رزم شبانه، آماده شدن گروهان ها یا گردان ها برای عملیات، اونجا انجام می شد. نزدیکای نماز صبح بود، البته هنوز اذون صبح رو نگفته بودند. "صادق باقریان" فرمانده گردان، وارد مقر شد و بلند داد زد:«آقا، سریع بلند شید، پوتین هاتون رو پا کنید، کار واجبی پیش اومده!» همه ما آماده شدیم و اومدیم توی صف. سریع به خط شدیم و نشستیم! باقریان یه تویوتا رو گذاشت جلو صف گردان و روی سپر اون ایستاد و گفت: «دیشب توی یه منطقه عملیات شده، بچه های گردان توی یکی از محورها نتونستند خط رو بشکنند، پشت معبر گیر کردند. به 40 نفر نیرو نیاز دارم تا برن روی مین!برن خودشون رو فدا کنند تا معبر باز بشه و بچه ها بتونند از اون عبور کنند.هرکس می خواد شهید بشه، هر کس می خواد روی مین بره، سریع اونجا به خط شه! دقیقا یادمه که از یه گردان 200- 300 نفری، 41 نفر داوطلب شدند که نفر آخر رو برگردوندند! ما 40 نفر آماده بودیم که خودمون رو پیش مرگ بچه های دیگه کنیم. فرمانده از بقیه بچه ها خواست که برن توی چادرهاشون و ما 40 نفر رو یه گوشه ای جمع کرد تا با ما حرف های آخر رو بزنه! وقتی که همه ما جمع شدیم، لبخندی به ما زد و گفت: واله نه عملیاتی شده، نه معبری و گردانی هست و نه خبری از شهادت! فقط 40 تا شیشه کوچیک عطر، 40 تا سکه 5 تومانی و 40 تا جانماز از طرف امام متبرک شده که سهمیه گردان ماست! از اونجایی که نمی دونستم چه طوری این ها رو بین بچه ها تقسیم کنم این فکر به ذهنم رسید. * اون روز به جای ترکش های مین ، یه شیشه عطر، یه جانماز و یه سکه 5 تومانی که از طرف امام متبرک شده بود نصیبمون شد!
__________________
ای ما و صد چو ما ز پی تو خراب و مست/ما بی تو خسته ایم و تو بی ما چگونه ای؟ |
![]() |
![]() |
12 کاربر زیر از دوست گرامی ماهمون عزیز برای این پست سودمند تشکر نموده اند : | Azijam (2012-11-27), Bahar-chef (2013-11-07), elahe jon (2012-11-28), lamiya (2013-09-16), Mahshid (2011-11-19), miaayad-hoda (2012-09-09), mona2012 (2012-07-16), narges0 (2012-11-29), roya5 (2011-12-23), SAHAR NAAZ (2012-09-08), Sarashpaz-Sepideh (2011-11-19), Tara8930 (2013-11-07) |
![]() |
#3 |
کاربر فعال
![]() تاریخ عضویت: Aug 2011
ارسالها: 1,011
تشکر کرده : 23,059
تشکر شده 14,668 بار در 1,103 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 0 Thread(s)
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
خیلی قشنگ بود
![]()
__________________
کسی که بهشت را بر زمین نیافته است آن را در آسمان نیز نخواهد یافت خانه ی خدا نزدیک ماست و تنها اثاث آن، عشق است. امیلی دیکینسون |
![]() |
![]() |
8 کاربر زیر از دوست گرامی Mahshid عزیز برای این پست سودمند تشکر نموده اند : | Azijam (2012-11-27), Bahar-chef (2013-11-07), elahe jon (2012-11-28), lamiya (2013-09-16), mana (2011-11-20), narges0 (2012-11-29), Sarashpaz-Sepideh (2011-11-19), ماهمون (2011-11-19) |
![]() |
#4 |
کاربر نیمه فعال
![]() تاریخ عضویت: Oct 2011
ارسالها: 166
تشکر کرده : 1,332
تشکر شده 1,579 بار در 171 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 0 Thread(s)
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
خاطرات شهید داور یسری
برادر شهید: مادرم – که در صداقت گفتار و عمل صالح در جمع بستگان ما انگشت نما می باشد – سالها پیش از پیروزی انقلاب ، بارها نقل می کرد که « دو ماه قبل از آن که داور به دنیا بیاید ، شبی سیدی از اولیا ، به خواب وی آمده و به وی بشارت داده است که فرزندی که در بطن داری پسری است از صالحان زمین . پس این قنداق و پیش بند و پیشانی بند رابستان که نام شریفش بر آن نفش بسته و پس از آن که فرزندت متولد شد همین را بر او انتخاب کن و از طفل خود مراقبت نما که وی مورد توجه است . بر پیشانی بند ، نام داور نقش بسته بود . » مادر ، صبح که از خواب برخواسته رؤیای خود را با مادر بزرگم در میان گذاشته و از وی چاره جویی می کند . مادر بزرگ صحت و سقم قضیه را به بعد از زایمان موکول می نماید . دو ماه بعد ، وقتی طفل به دنیا می آید ، حاضرین با تعجب همان نشانه ها را که در خواب الهام شده بود در وجود مولود نو رسیده مشاهده می کنند و به همان ترتیب ، نام طفل را داور می گذارند و مراقبت های لازم را در جهت حفظ سلامت کودک به عمل می آورند . آثار باقی مانده از شهید داور یسری نیایش شهید در روز عرفه 1365 الهی! شکر به درگاه کبریایی با عظمتت که برایم از میان تمام انبیا، حضرت محمد(ص) را و از میان کتب آسمانی کاملترین آن یعنی قرآن را و از میان ادیان، اسلام گرانقدر را و از میان مذاهب، تشیع علوی را و از میان رهبران دینی خاتم العرفا (امام خمینی) را و از میان حکومتها، جمهوری مقدس اسلامی ایران را و از میان تکالیف حساس حکومتی جهاد فی سبیل الله را انتخاب نموده اید. پس، ای معبود دائم الفضل! کمکم کن تا در این وظیفه خطیر و هر کار بزرگ و کوچک، با نام تو وارد و با یاد تو ادامه و برای تو به پایان برسانم، زیرا از حضرت ختمی مرتبت شنیده ام که «کل امر ذی بال لم یبتدأ ببسم الله فهو ابتر» و «اقم الصلوه لذکری» و «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه»؛
__________________
معماى حيات قابل حل نيست، مگر اينكه ابديت در برابر آن باشد. ![]() |
![]() |
![]() |
10 کاربر زیر از دوست گرامی mana عزیز برای این پست سودمند تشکر نموده اند : | Azijam (2012-11-27), Bahar-chef (2013-11-07), elahe jon (2012-11-28), lamiya (2013-09-16), miaayad-hoda (2012-09-09), mona2012 (2012-07-16), narges0 (2012-11-29), SAHAR NAAZ (2012-09-08), Tara8930 (2013-11-07), ماهمون (2011-11-20) |
![]() |
#5 |
کاربر خیلی فعال
![]() تاریخ عضویت: Oct 2011
ارسالها: 2,208
تشکر کرده : 12,429
تشکر شده 25,343 بار در 2,731 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 1 Thread(s)
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
یك نفر بود مثل آدمهای دیگر، موهایی داشت بور با ریشی نرم و كمپشت و سنی حدود هفده سال. پدرش مسلمان بود و از تاجرهای مراكش و مادرش، فرانسوی و اهل دین مسیح. "ژوان " دنبال هدایت بود. در سفری با پدرش به مراكش رفت و مسلمان شد.
محال بود زیر بار حرفی برود كه برای خودش، مستدل نباشد و محال بود حقی را بیابد و بااخلاص از آن دفاع نكند. در نماز جمعه اهل سنت پاریس، سخنرانیهای حضرت امام را كه به فرانسه ترجمه شده بود، پخش میكردند. یكی از آنها را گرفت و گوشه خلوتی پیدا كرد برای خواندن، خیلی خوشش آمد و خواست كه بازهم برای او از این سخنرانیها بیاورند. بعد از مدتی، رفت وآمد ژوان كورسل با دانشجوهای ایرانی كانون پاریس، بیشتر شد. غروب شب جمعهای، یكی ازدوستانش "مسعود " لباس پوشید برود كانون برای مراسم، "ژوان " پرسید: "كجا میری؟ " گفت: "دعای كمیل " ژوان گفت: "دعای كمیل چیه؟! ما رو هم اجازه میدی بیاییم! " گفت: "بفرمایید " . چون پدرش مراكشی بود، عربی را خوب میدانست. با "مسعود " رفت و آخر مجلس نشست. آن شب "ژوان " توسل خوبی پیدا كرد. این را همه بچهها میگفتند. هفته آینده از ظهر آمد با لباس مرتب و عطرزده گفت: "بریم دعای كمیل ". گفتند: "حالا كه دعای كمیل نمیروند "؛ تا شب خیلی بیتاب بود.
__________________
ای ما و صد چو ما ز پی تو خراب و مست/ما بی تو خسته ایم و تو بی ما چگونه ای؟ |
![]() |
![]() |
9 کاربر زیر از دوست گرامی ماهمون عزیز برای این پست سودمند تشکر نموده اند : | Azijam (2012-11-27), Bahar-chef (2013-11-07), elahe jon (2012-11-28), lamiya (2013-09-16), miaayad-hoda (2012-09-09), mona2012 (2012-07-16), narges0 (2012-11-29), Tara8930 (2013-11-07), بادصبا (2011-12-17) |
![]() |
|
کلیدواژه |
قرآن, لباس, می, ماست, مسیحی, نماز, نان, کودک, کیف, کتاب, ایمان, ایران, بمانی, بندگی, بیت, جبهه, خواست, خدا, دفاع مقدس, دعا, روزمنو, رزمنده, زنده, سلامت, شهید, شهادت, شهدا, عکس |
در حال حاضر کاربران زیر مشغول مشاهده این تاپیک می باشند: 1 (0 عضو و 1 میهمان) | |
امکانات | |
حالات نمایش | |
|
|
![]() |
||||
موضوع | نویسنده | انجمن | پاسخها | آخرین نوشته |
وقتي خدا بخواهد كسي زنده بماند! | Rose | گزارش های تصویری | 5 | 2014-11-19 02:39 PM |
عروسک های زنده | rose gol | عکس کودکان - Children Photography | 1 | 2014-04-14 07:49 AM |
به مجنون گفتم: " زنده بمان " | ماهمون | هزار قله ی عشق | 31 | 2013-10-07 06:02 PM |
|