روزمنو، محبوب ترین انجمن آشپزی و شیرینی پزی ایرانی

برگشت   روزمنو، محبوب ترین انجمن آشپزی و شیرینی پزی ایرانی > دینی و مذهبی > هزار قله ی عشق

هزار قله ی عشق

خاطرات، وصیتنامه و خاطرات همسران شهدا


User Tag List

پاسخ
 
امکانات حالات نمایش
قدیمی 2012-09-05, 09:02 PM   #1
ماهمون
کاربر خیلی فعال
 
آواتار ماهمون
 
تاریخ عضویت: Oct 2011
ارسالها: 2,208
تشکر کرده : 12,429
تشکر شده 25,343 بار در 2,731 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 1 Thread(s)
ماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond repute

مدال های افتخار

پیشفرض ●●•لـــبخندهــــای خـــــاکـــی•●●

بسم رب شهدا


شاید خیلی از ماها(نسل جوون)فکر کنیم که تو جبهه همش جنگ بوده و توپ و تیر و گریه و....
اما این طور نیست!
تو جبهه هم مثل الان اتفاقات خنده دار و شوخی های بین رزمندگان بوده.


ان شاالله در این تاپیک در حد امکان براتون از این نوع خاطرات میزارم
Attached Thumbnails
1_siPIwm_535.jpg  
__________________
ای ما و صد چو ما ز پی تو خراب و مست/ما بی تو خسته ایم و تو بی ما چگونه ای؟
ماهمون آفلاین است   پاسخ با نقل قول
8 کاربر زیر از دوست گرامی ماهمون عزیز برای این پست سودمند تشکر نموده اند :
Azijam (2012-11-27), baran78 (2013-10-03), elahe jon (2012-11-28), lamiya (2013-09-16), narges0 (2012-11-29), noura (2013-10-05), surme (2013-10-03), حمیده پهلوانپور (2013-10-03)
قدیمی 2012-09-05, 09:03 PM   #2
ماهمون
کاربر خیلی فعال
 
آواتار ماهمون
 
تاریخ عضویت: Oct 2011
ارسالها: 2,208
تشکر کرده : 12,429
تشکر شده 25,343 بار در 2,731 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 1 Thread(s)
ماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond repute

مدال های افتخار

پیشفرض پاسخ: ●●•لـــبخندهــــای خـــــاکـــی•●●

اسیر عراقی



دو تا بچه بسیجی یه عراقی درشت هیکل رو اسیر کرده بودند
های های هم می خندیدند
بهشون گفتم این کیه؟
گفتند: عراقیه دیگه
گفتم : چطوری اسیرش کردین؟
باز هم زدند زیر خنده و گفتند:
مث اینکه این آقا از شب عملیات یه جایی پنهون شده بوده
تشنگی بهش فشار آورده و با لباس بسیجی خودمون اومده ایستگاه صلواتی

گفتم: خب از کجا فهمیدین عراقیه؟
گفتند: آخه اومد ایستگاه صلواتی ، شربت که خورد پول داد
اینطوری لو رفت ...


منبع: سالنامه فانوس ۱۳۹۰
__________________
ای ما و صد چو ما ز پی تو خراب و مست/ما بی تو خسته ایم و تو بی ما چگونه ای؟
ماهمون آفلاین است   پاسخ با نقل قول
9 کاربر زیر از دوست گرامی ماهمون عزیز برای این پست سودمند تشکر نموده اند :
Azijam (2012-11-27), baran78 (2013-10-03), elahe jon (2012-11-28), lamiya (2013-09-16), narges0 (2012-11-29), noura (2013-10-05), surme (2013-10-03), متینه (2013-10-04), حمیده پهلوانپور (2013-10-03)
قدیمی 2013-10-03, 09:46 AM   #3
ماهمون
کاربر خیلی فعال
 
آواتار ماهمون
 
تاریخ عضویت: Oct 2011
ارسالها: 2,208
تشکر کرده : 12,429
تشکر شده 25,343 بار در 2,731 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 1 Thread(s)
ماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond repute

مدال های افتخار

پیشفرض پاسخ: ●●•لـــبخندهــــای خـــــاکـــی•●●

یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها را درآورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها. چه می کرد؟
بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟» یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت: « منم!»
ترق!
ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد! دفعه بعد قناسه چی فریاد زد:« یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!
چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از عراقی ها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد:« حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین. یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد:« کی با حسین کار داشت؟» جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت:« من!»
ترق!
جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!



روحشان شاد ...
__________________
ای ما و صد چو ما ز پی تو خراب و مست/ما بی تو خسته ایم و تو بی ما چگونه ای؟
ماهمون آفلاین است   پاسخ با نقل قول
3 کاربر زیر از دوست گرامی ماهمون عزیز برای این پست سودمند تشکر نموده اند :
baran78 (2013-10-03), noura (2013-10-05), حمیده پهلوانپور (2013-10-03)
قدیمی 2013-10-03, 09:47 AM   #4
ماهمون
کاربر خیلی فعال
 
آواتار ماهمون
 
تاریخ عضویت: Oct 2011
ارسالها: 2,208
تشکر کرده : 12,429
تشکر شده 25,343 بار در 2,731 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 1 Thread(s)
ماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond reputeماهمون has a reputation beyond repute

مدال های افتخار

پیشفرض پاسخ: ●●•لـــبخندهــــای خـــــاکـــی•●●


حاجی مهیاری از آن پیرمردهای با صفا و سر زنده گردان حبیب بن مظاهر لشکر حضرت رسول بود. لهجه اصفهانی اش چاشنی حرفهای بامزه اش بود و لازم نبود بدانی اهل کجاست. کافی بود به پست ناواردی بخورد و طرف از او بپرسد: «حاجی بچه کجایی؟» آن وقت با حاظر جوابی و تندی بگوید: «بچه خودتی فسقلی، با پنجاه شصت سال سنم موگویی بچه؟»
از عملیات برگشته بودیم و جای سالم در لباس هایمان نبود. یا ترکش آستینمان را جر داده بود یا موج انفجار لباسمان را پوکانده بود و یا بر اثر گیر کردن به سیم خاردار و موانع ایذایی دشمن جرواجر شده بود. سلیمانی فرمانده گردانمان از آن ناخن خشک های اسکاتلندی بود! هر چی بهش التماس کردیم تا به مسئول تدارکات بگوید تا لباس درست و حسابی بهمان بدهد، زیر بار نرفت.
- لباس هاتون که چیزی نیست. با یک کوک و سه بار سوزن زدن راست و ریس می شود!
آخر سر دست به دامان حاجی مهیاری شدیم که خودش هم وضعیتی مثل ما داشت. به سرکردگی او رفتیم سراغ فرمانده گردانمان. حاجی اول با شوخی و خنده حرفش را زد. اما وقتی به دل سلیمانی اثر نکرد عصبانی شد و گفت: «ببین، اگه تا پنج دقیقه دیگه به کل بچه ها شلوار، پیراهن ندی آبرو واسه ات نمی گذارم!» سلیمانی همچنان می خندید. حاجی سریع خودکار دست من داد و گفت: یالله پسر، آنی پشت پیراهن من بنویس: حاجی مهیاری از نیروهای گردان حبیب بن مظاهر به فرماندهی مختار سلیمانی.»
من هم نوشتم. یک هو حاجی شلوار زانو جر خورده اش را از پا کند و با یک شورت مامان دوز که تا زانویش بود، ایستاد. همه جا خوردند و بعد زدیم زیر خنده. حاجی گفت: «الان میرم تو لشکر می چرخم و به همه می گویم که من نیروی تو هستم و با همین وضعیت می خواهی مرا بفرستی مرخصی تا پیش سر و همسر آبروم برود و سکه یه پول بشم!» بعد محکم و با اراده راه افتاد. سلیمانی که رنگش پریده بود، افتاد به دست و پا و دوید دست حاجی را گرفت و گفت: «نرو! باشد. می گویم تا به شما لباس بدهند!» حاجی گفت: «نشد. باید به کل گردان لباس نو بدهی. والله می روم. بروم؟» سلیمانی تسلیم شد و ساعتی بعد همه ما نو و نوار شدیم، از تصدق سر حاجی مهیاری!

*حاج علی اکبر ژاله مهیاری در زمستان سال 80 به رحمت خدا رفت و در نزدیکی پسر شهیدش علیرضا در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. او هفت سال در جبهه بود!
__________________
ای ما و صد چو ما ز پی تو خراب و مست/ما بی تو خسته ایم و تو بی ما چگونه ای؟
ماهمون آفلاین است   پاسخ با نقل قول
3 کاربر زیر از دوست گرامی ماهمون عزیز برای این پست سودمند تشکر نموده اند :
baran78 (2013-10-03), noura (2013-10-05), حمیده پهلوانپور (2013-10-03)
قدیمی 2013-10-05, 01:09 PM   #5
noura
کاربر نیمه فعال
 
آواتار noura
 
تاریخ عضویت: Jan 2013
ارسالها: 488
تشکر کرده : 1,447
تشکر شده 1,715 بار در 478 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 0 Thread(s)
noura has a brilliant futurenoura has a brilliant futurenoura has a brilliant futurenoura has a brilliant futurenoura has a brilliant futurenoura has a brilliant futurenoura has a brilliant futurenoura has a brilliant futurenoura has a brilliant futurenoura has a brilliant futurenoura has a brilliant future
پیشفرض پاسخ: ●●•لـــبخندهــــای خـــــاکـــی•●●

بچه ها داخل سنگر بودند و هر کس چیزی می‌گفت. آن قدر داخل سنگر را شلوغ کرده بودیم که صدا به صدا نمی رسید.
می خواستیم برای یکی از بچه ها که اسمش یوسفی بود جشن پتو بگیریم
ناگهان یکی گفت: «آماده باشید! یوسفی الان می رسد».
سریع لامپ ها را خاموش کردیم طوری که هیچ چیزی معلوم نبود.
صدای پای یوسفی را شنیدیم. همه آماده باش بودیم تا یک جشن پتوی مفصل بگیریم.
تا وارد شد، به او امان ندادیم و با یک یا علی پتو را کشیدیم روی صورتش و همه با یک هورا ریختیم سرش
یکی می پرید روی پتو، یکی قلقلک می‌داد و ... .
بچه ها با خنده می گفتند: «محمد رضا! دیگه برای کسی جشن پتو نگیری ها».
چند دقیقه گذشت و هیچ صدایی از محمدرضا شنیده نمی شد. یکی از بچه ها لامپ را روش کرد و گفت: «بابا! بچه مردم را کشتید».
بچه های رزمنده یکی یکی رفتند عقب دیدیم که کسی که زیر پتوست دارد تکان میخورد، دوباره ریختیم سرش و کلی جیغ و داد کردیم.
در همین حین محمد رضا یوسفی وارد سنگر شد و گفت: «فرمانده آمده توی سنگر؛ آن وقت شما جلوی حاج آقا دارید شلوغ کاری می کنید!
از فرمانده هم خجالت نمی کشید!» صدای نفس کشیدن بچه ها نمی آمد.
همه ترسیده بودیم. مانده بودیم چه بگوییم، پتو را زدیم کنار.
دیدیم حاج آقا حجتی (فرمانده) افتاده روی زمین.
او بلند شد و گفت: «واقعا خسته نباشید!»

منبع : لبخند و تلخند
__________________
.
اَللّهُمَّ عَرِّفْني حُجَّتَکَ ...
.
noura آفلاین است   پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از دوست گرامی noura عزیز برای این پست سودمند تشکر نموده اند :
baran78 (2013-10-05), ماهمون (2013-10-06)
پاسخ

کلیدواژه
لباس, جبهه, شهدا


در حال حاضر کاربران زیر مشغول مشاهده این تاپیک می باشند: 1 (0 عضو و 1 میهمان)
 
امکانات
حالات نمایش

قوانین ارسال
نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
نمی توانید به موضوعات پاسخ دهید
نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
نمی توانید نوشته خود را ویرایش کنید

BB code فعال
Smilies فعال
[IMG] فعال
HTML غیرفعال

Forum Jump


Free PageRank Checker

ساعت: 08:00 AM بوقت GMT +3.5


Powered by: vBulletin Version 3.8.6
Copyright © 2000-2006 Jelsoft Enterprises Ltd.

قدرت این انجمنها در استفاده از برنامه vBulletin می باشد.
حقوق نرم افزار استفاده شده در سایت برای Jelsoft Enterprises Ltd محفوظ است.
استفاده از محتوای سایت تنها با ذکر نام و آدرس سایت مجاز است. در صورت تخلف پیگرد قانونی دارد